موسسه اندیشه ملل

موسسه اندیشه ملل

Search
Close this search box.

رابطه انسان و معاد

 

حقيقت روح انسانى و اثبات بقاء آن

انسان مركب از دو جزء است يكى ظاهر و عيان كه عبارت از بدن است و ديگر باطن و نهان كه از آن به روح تعبير مي¬شود.
بدن از مواد عنصريه تشكيل شده و نشو و نما و حيات آن به واسطه دو قوه و دو روح است. يكى روح نباتى و آن قوه‏ايست كه در نباتات و حيوانات نيز هست و موجب نشو و نماى آنها هم ميباشد؛ و ديگر روح حيوانى و آن بخارى است كه از لطيفه خون در قلب توليد و بمغز متصاعد ميگردد و بواسطه رگهاى زننده در تمام اعضاى بدن سير مينمايد و بواسطه همين روح حيوانى است كه انسان ميگويد: و ميشنود و ميبويد و حس و حركت ميكند و آن در ساير حيوانات نيز هست، و چون نور چراغى است كه از نفت و امثال آن توليد ميشود كه آن بآن معدوم و موجود ميگردد و داراى قوت و ضعف ميباشد و همين روح است كه بمردن معدوم ميشود، و طبيعيان در انسان روحى جز اين روح بخارى قائل نبوده و لذا ميگويند روح انسان بمردن معدوم ميشود و بعث و زنده شدنى ديگر براى او نيست‏ «إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» (زندگى جز اين حيات دنيوى نيست مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما برانگيخته نخواهيم شد).


اما روح انسانى كه ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات است و از آن بجوهر ملكوتى و لطيفه ربانى و نفس ناطقه انسانى و گاهى به عقل و قلب از آن تعبير مى‏كنند، جوهرى است مجرد از ماده و صورت كه از جسميت و لوازم آن آن عرى بوده نه داراى ابعاد و نه قابل قسمت و تجزيه و نه محتاج بمكان و نه حال در چيزى و نه محل چيزى واقع مى‏شود، و در كيفيت تعلق اين روح ببدن اقوالى گفته‏اند.
بعضى به راكب و مركوب، و برخى به ناخدا و كشتى، و بعضى به سلطان و مملكت، و برخى به آب در گل، و عده به چراغ در فانوس و غير اينها تشبيه كرده ولى آنچه محققين گفته‏اند تعلق روح به بدن تعلق تدبيرى و ارتباطش ارتباط احاطى است، نظير تعلق ذات حقتعالى بممكنات و ارتباط او بموجودات «من عرف نفسه فقد عرف ربه» مؤيد اين معنى است.
ادله اثبات روح انسانى و تجرد آن
براى اثبات وجود روح انسانى و تجرد آن ادله بسيارى است و محقق سبزوارى ده دليل اقامه نموده و ما در اينجا بذكر پنج دليل كه از ساير ادله تمامتر و واضح‏تر است اكتفا ميكنيم:
1- نفس بشر همه چيز را با هم ادراك ميكند و علوم كثيره و ادراكات پى‏درپى كه براى وى پيدا ميشود مانع يكديگر نيستند- يعنى- هر صورت علميه كه در ذهن حاصل شود مستلزم رها نمودن صورت علميه قبلى كه در ذهن پيدا شده نميباشد: و حال آنكه اگر مادى و جسمانى بود قابليت صور متعدده را نداشت، زيرا جسم هرگاه صورتى خواست بخود گيرد بايد صورت نخستين را رها كند، چنانچه اگر بر كاغذ يا پارچه يا فلزى نقشه يا خطى رسم كنيم نميتوان نقشه و خط ديگرى روى آن كشيد مگر وقتى كه نقشه و خط نخستين را از آن محو نمائيم.
در صورتى كه روح انسانى قابل افاضه هر گونه صور علميه بوده و هر چه معلوماتش زيادتر و صور علميّه در ذهنش بيشتر حاصل شود علاوه بر اينكه محتاج برها نمودن صور علميه ديگر نيست، سعه و قوت او زيادتر ميگردد، از اينجا معلوم ميشود روح انسانى از قبيل اجسام و ماديات نيست، بلكه مجرد و از سنخ عالم ملكوت است.
2- چنانچه مشاهده ميشود بسا روح انسانى بواسطه استكشاف مطالب علمى و كمالات نفسانى و عبادت و امتثال اوامر الهى در كمال لذّت است با اينكه بدن او متألم بآلام از مصائب و بليات و گرسنگى و تشنگى و بى‏خوابى و امثال اينهاست.
برعكس بسا انسان در منتهاى التذاذ بلذائذ جسمانى و جهات شهوى بوده و روح او بواسطه بلادت و درك نكردن مطالب علمى و فقدان كمالات اخلاقى متألم و خمود است، در صورتى كه اگر روح او همين مواد بدنى بود بايد لذت و المش دائر مدار لذائذ و آلام جسمانى باشد.
3- چنانچه ديده شد بسيارى از افراد بشر مانند انبياء و اولياء و فلاسفه و دانشمندان عقول آنها در كمال قوت و سعه است در صورتى كه بسا بدنهاى آنان در حال ضعف و نقاهت ميباشد و برعكس چه بسيار از مردم كه بدن‏هاى آنان در منتهاى قدرت و قوت بوده و عقلشان در نهايت ضعف و قصور است، و اين شاهد بزرگى است بر اينكه روح مجرد بوده و از سنخ بدن نيست وگرنه قوت و ضعف او دائر مدار قوت و ضعف بدن ميبود.
4- چنانچه معلوم است بسا حواس ظاهره چيزى را احساس ميكنند و حال آنكه خلاف حقيقت و واقع بوده، مثلا چشم بوسيله آلاتى از قبيل ميكرسكوپ اشياء كوچك را بزرگ و بسا بواسطه بعد جسمى آن را كوچك مى‏بيند و گوش در مكانهائى مانند كوه و نحو آن برگشت صدا را صداى ديگرى مى‏پندارند و ذائقه بسا بواسطه مرضى غذاى شيرين را تلخ تشخيص ميدهد و همچنين است حال باقى حواس ظاهره.
پيداست كه خود اين حواس خطاى خود را ادراك نمى‏كنند، بنابراين مى‏فهميم كه قوه ديگرى در ما هست كه خطاها و اشتباهات حواس را برطرف مينمايد، و آن قوه همان عقل و روح انسانى است كه از قبيل قواى جسمانى نيست و لذا حيوانات كه از اين قوه بى‏بهره‏اند كاملا در اشتباه مى‏افتند.
5- چنانچه واضح است انسان غير از احساسات خارجى كه بوسيله قواى جسمانى براى او حاصل مى‏شود، داراى ادراكات باطنى از قبيل درك امور كليه و ترتيب قضايا و مقدمات و نتيجه گرفتن و استحاله اجتماع ضدين و نقيضين و امثال اينها نيز ميباشد و اين نوع ادراكات كار حواس نيست، بلكه ناشى از همان‏ قوه عاقله و روح مجرد است.

برای دانلود بقیه این مطلب بر روی PDF کلیک کنید .

برای داشتن فایل به صورت رایگان از طریق تماس با ما در ارتباط باشید.