موسسه اندیشه ملل

موسسه اندیشه ملل

Search
Close this search box.

کتاب فلسفه تاریخ جلد 3 شهید مطهری

 

 

 

نقش انسان در تکامل تاریخ‏

نظریه «اقتصاد، قوه محرکه تاریخ»

… «1» مدعا مطرح شده و حالا ما باید ماهیت این مدعا را بشکافیم، ببینیم در مقابلش چه مدعای دیگری هست و می‏تواند باشد. در این مدعا به تعبیر خودشان قوه محرکه تاریخ اقتصاد است، روابط تولید است و به تعبیر دیگر وضع تولید. در این تعبیر، تحولاتی که در جامعه بشری رخ می‏دهد چه از نظر سیاسی، چه از نظر فکری و چه از نظر اخلاقی و چه از نظر هنری، تمام این تحولات ریشه‏اش تحولاتی است که در وضع تولید به وجود می‏آید و قهراً متناسب با آنهاست و یا به تعبیر دیگر انعکاسی از آنهاست. درست مثل یک ساعت که آن فنر است که تدریجاً دارد حرکت می‏کند و همه چرخهای دیگر به تبع آن حرکت می‏کنند، و لهذا [وضع تولید] را قوه محرکه تاریخ دانستند. اینها اصل به وجود آمدنش را نگفته‏اند که آن وقتی که شروع می‏شود چگونه شروع می‏شود. ناچار در شروع هم چنین چیزی باید بگویند که اصلًا نه فقط در جریان تحول، اینچنین تحولی رخ می‏دهد بلکه اصل اولین فکری که برای بشر در هر مسئله‏ای پیدا شده است تابع وضع خاص اقتصادی اوست.

______________________________
(1) [چند ثانیه اول نوار، صدا نامفهوم است.]

 

15

 

نقد این نظریه‏

در درسهای کتاب‏ مارکس و مارکسیسم‏ نویسنده چنین تعبیر می‏کرد که «ماتریالیسم تاریخی یک‏ برداشت اقتصادی است از تاریخ و یک برداشت تاریخی است از اقتصاد.» ما گفتیم که «و در عین حال یک برداشت اقتصادی است از انسان و یک برداشت تاریخی است از انسان بدون آنکه برداشتی انسانی باشد از اقتصاد و بدون آنکه برداشتی انسانی باشد از تاریخ.» پس انسان عامل درجه دوم قرار می‏گیرد، هیچ وقت عامل درجه اول نیست؛ چون آنچه را که ما انسان و انسانیت می‏نامیم یک حالت انعکاسی و طفیلی از تکامل ابزار تولید دارد.

پس این فلسفه باید قبول کند که انسان به معنی انسانیتش در این فلسفه از اصالت افتاده و هیچ اصالتی ندارد.

دیگر اینکه این سؤال ممکن است پیش بیاید: می‏گویید «تکامل ابزار تولید»، آیا این ابزار تولید به‏طور طبیعی تکامل پیدا می‏کند؟ یعنی با نیروهای لاشعور طبیعت تکامل پیدا می‏کند آنچنان که مثلًا یک درخت با نیروهای طبیعی تکامل پیدا می‏کند؟ یا فرض کنید یک ماده‏ای که تبدیل به نفت می‏شود، در ابتدا یک ماده دیگری است بعد تبدیل به نفت می‏شود. آیا خود تکامل ابزار تولید یک جریان طبیعی است و به تاریخ طبیعی مربوط می‏شود یا باز به انسان مربوط می‏شود؟ یعنی انسان است که به حکم اینکه دارای قوه ابتکار است و استعداد ابتکار را دارد، تجربه می‏کند و به تدریج تجربه‏اش کاملتر می‏شود. درست است (همان بحثی که در «پراکسیس» خواندیم)، عمل انسان در پیشرفت فکر انسان مؤثر است ولی باز این انسان است که دارای چنین استعدادی هست که عمل خودش او را جلو می‏برد و الّا همه حیوانات دیگر هم کار می‏کنند. آنها هم با طبیعت در حال نبرد هستند. چرا زنبور عسل [این گونه نیست؟] او هم در همان محیط و جوّی که انسان هست وجود دارد، او هم زندگی اجتماعی دارد، چرا ابزار تولیدش، فنش، هنرش پیش نمی‏رود؟ پس معلوم می‏شود که انسان یک استعدادی در طبیعت دارد که آن استعداد انسان است که ابزار تولیدش را جلو می‏برد. نمی‏شود گفت صِرف عمل است. درست است که عمل است ولی عمل در زمینه یک موجودی که دارای قوه ابتکار است؛ یعنی اصالت مال آن قوه ابتکار است، حال شما می‏خواهید آن قوه ابتکار را ناشی از پیشرفتگی مغز بدانید، هرچه می‏خواهید بدانید، بالاخره ناشی از جوهر انسان است؛ و الّا ابزار تولید مانند یک قارچ که از زمین سبز می‏شود خود به خود تکامل پیدا نمی‏کند. اصلًا ابزار تولید به

 

16

 

وسیله انسان تکامل پیدا می‏کند، یعنی به وسیله فکر انسان، به وسیله تجربه انسان، حتی به وسیله فرضیه‏ها.

در فرضیه‏ها شما همیشه چه می‏گویید؟ یکی از مهمترین مسائل همین مسئله فرضیه است.

امروز علمی به نام علم «سیبرنتیک» وضع شده که می‏خواهند ببینند ماشین در چه حدی می‏تواند جانشین مغز انسان بشود. خیلی بحث جالبی هم هست که ماشین تا کجا می‏تواند جانشین مغز انسان بشود. اولًا آن مقداری که تا حالا شده بسیار ناچیز است و چیز خیلی ساده‏ای است، باز در واقع آن خود مغز انسان است که جانشین مغز انسان شده، یعنی چیزی که مغز انسان ساخته [و به عبارت دیگر] همان خود مغز انسان است که مع الواسطه دارد کار می‏کند. ثانیاً ماشین- مثلًا کامپیوتر- تا چه حد می‏تواند جانشین مغز انسان بشود؟ می‏رسد به یک مراحلی که حتی احتمال این هم که یک روزی ماشین بتواند جانشین مغز انسان بشود داده نمی‏شود. مثلًا برای مجهولاتی که الآن هم برای بشر مجهول است و برای سازنده ماشین هم فعلًا مجهول است، ماشین را ما جوری بسازیم که خودش از نظر علمی تکامل پیدا کند، یعنی وقتی که در مقابل یک مجهول در طبیعت قرار گرفت فرضیه بسازد، بعد تجربه کند، بعد اگر دید در تجربه درست درآمد آنوقت آن فرضیه را قبول کند، یعنی اختراع فرضیه. [چنین چیزی ممکن نیست.] به همین دلیل اگر مغز انسان صرفاً یک ماشین بود و کار ماشینی انجام می‏داد چنین قدرتی را نداشت.

به هرحال انسان قادر است فرضیه ابداع کند و بعد آن فرضیه خودش را با تجربیات خود تأیید نماید و جلو برود. اساساً ابتکار هنر مغز انسان است. تکامل ابزار تولید خودش معلول استعداد و ابتکار انسان است، یعنی معلول انسانیت انسان است. درست است که در ابتکار انسان خود عمل انسان تأثیر دارد، ولی باز عمل در یک زمینه‏ای است که این قوه ابتکار در آن هست. مثلًا آن کسی که برای اولین بار گفت که انسان چرا نباید مثل ماهیها در آب حرکت کند، مثل کبوترها در هوا پرواز کند، حال چکار کنیم که بتوانیم این را به مرحله عمل برسانیم، سخن او تمام اهمیت را داراست.

بنابراین یک مسئله دیگر که اینجا پیش می‏آید این است که شما می‏گویید اصل، تکامل ابزار تولید است و تفکر انسان فرع است، نه فقط در چگونگی و در خصوصیات فرع است بلکه قهراً در اصلش هم فرع است. مخصوصاً در پیشروی‏اش که صد درصد اینها فرع [می‏دانند] در حالی که اگر ما انسان اوّلی را در نظر بگیریم، آن انسانی که با سنگ غیر صیقلی کار می‏کرده، این

ابزار تولید که [به قول اینها] خودش پیش رفته است باز

 

17