موسسه اندیشه ملل

موسسه اندیشه ملل

شفاعت

معنای شفاعت

ماده ((شَفَعَ)) در سي جاي قرآن كريم آمده است، با دقّت در اين موارد ، مي توانيم با روشن بيني بهتري ، مفهوم شفاعت را در قرآن كريم بررسي نمائيم.

معناي آن در محاورات عاميانه وعرفي ، اين است كه: شخصي نزد كسي ديگر برود ; براي آنكه او در مورد حقي يا حكمي كه براي شخص سومي ثابت شده است ، گذشت نمايد .

بنابراين شفاعت در قرآن كريم بر دو قسم است :

شفاعت باطل : شفاعتي است كه حاوي شرك است ; مثلا مشركان در مورد بت مي گويند :

{هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ}(1)

((اينها شفيعان ما نزد خدا هستند)).

باطل بودن اين شفاعت ، روشنتر از اين است كه احتياج به توضيح داشته باشد ، چرا كه اينها اولاً خودشان حق شفاعت را براي خودشان قائل شده اند وثانياً معتقدند كه بتها داراي فكر واثر گذاري در خداي سبحان هستند. وگفتني است كه اين دو ديدگاه هر دو باطل است ; زيرا اولا شفاعت خودش اقتضاي اين را دارد كه شفيع مورد قبول پذيرنده شفاعت باشد . پس چگونه بتها مي توانند پيش خدا، شفيع باشند.

ثانياً: شفيع ، هيچ قدرتي مستقل از قدرت خداي سبحان ندارد. بنابراين فرض اين كه شفيع مؤثر در خداي متعال باشد، محال است.

بنابراين امور ياد شده اصلاً شفاعت نيست، وتنها انبوهي از خيالات ووهميات است. قرآن كريم در پاسخ آن مي فرمايد:

{وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ}(2)

((واز آن روزي بترسيد كه كسي مجازات ديگري را نمي پذيرد ونه از او شفاعت پذيرفته مي شود، ونه غرامت از او قبول خواهد شد; ونه ياري مي شوند)).

روشن تر از اين ، آيه ديگري است كه مي فرمايد :

{لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ} (3)

]روزي كه در آن، [ياور وسرپرست وشفاعت كننده اي جز او (= خدا) ندارند)).

ونيز در آيه ديگري مي فرمايد :

{قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}(4)

بگو: تمام شفاعت از آن خدا است ]زيرا [حاكميت آسمانها وزمين از آن اوست)).

پس سخن مشركان در مورد شفاعت و شفاعت كنندگان ، بي پايه وبدون سند است; چرا كه شفاعت رحمتي است كه خداوند از طريق واسطه هايي كه خودش بر مي گزيند وتعيين مي كند، بر بندگانش بخشيده است. رحمت نيز شامل مشركان نمي شود. وشفاعت كنندگان، واسطه هايي هستند كه خداوند آنان را تعيين فرموده است; نه آنكه مشركان آنان را برگزيده باشند.

شفاعت كننده، واسطه رحمت رساني است نه سبب آن، به خاطر همين دلايل، شفاعتي كه منجر به شرك شود ، باطل است.

2. شفاعت شرعي وصحيح ، شفاعتي است كه : اولا با اجازه خداوند باشد . در ثاني از طرف افرادي باشد كه خداوند از آنها راضي است وآنان را براي شفاعت تعيين كرده است . سوم اين كه براي افرادي شفاعت كنند كه خداوند به شفاعت براي آنها راضي است.

در چند آيه ; به شرط اوّل اشاره شده كه از آن جمله است :

{مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ}(5)

((كيست كه در نزد او ( خدا) جز با اجازه او شفاعت كند)).

اين آيه خود بر شرط دوم هم دلالت دارد، زيرا اگر اجازه از طرف خداي سبحان صادر شود ، اجازه براي شفاعت وشفاعت كننده نيز خواهد بود. و اين مطلب ، به معناي رضايت خداي تعالي از شفاعت كننده است .

قرآن در مورد شرط سوم مي فرمايد :

{وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي}(6)

((وآنها جز براي كسي كه خدا راضي ]به شفاعت براي او [است شفاعت نمي كنند)).

از آنجا كه قسم اوّل از شفاعت ، داراي اين شرايط نيست; از اين رو مشركان، خود را در روز قيامت بدون شفيع خواهند يافت و بطلان آن شفاعتي را كه بدان معتقدند ، درك خواهند كرد. وبا زبان خودشان خواهند گفت :

{مَا لَنَا مِن شَافِعِينَ}،(7) ((شفاعت كنندگاني براي ما وجود ندارند)).

ما اگر در قرآن كريم دقت كنيم، يك روشي شايع به هنگام تعبير از جلوه هاي قدرت وكمال مي بينيم كه ابتدا به نفي، سپس اثبات وپس از آن به فيض رساني مي پردازد .

برخي از آيات ، اين جلوه ها را از غير خدا مردود مي دانند وبعضي ديگر آن را براي خداوند سبحان اثبات مي كنند و دسته اي ديگر از آيات ، به اعطاي اين قابليت از طرف خداوند به برخي از مخلوقاتش، اشاره دارند.

قرآن كريم اين روش را ـ در هر سه مرحله ـ در مورد روزي،

آفرينش، حاكميت، مالكيت و جان گرفتن (مردن) به كار برده است.

اين قانون در موضوع شفاعت هم جاري است . آياتي كه شفاعت را از غير خداوند مردود مي دانند، مقصودشان منحصر دانستن كمال قدرت در خدا ونفي آن از غير او است . وآياتي كه شفاعت را براي خدا ثابت مي دانند، مقصودشان اين است كه خداي متعال ذاتاً به اين جلوه از جلوه هاي قدرت ورحمت متصف است. و آياتي كه شفاعت را براي غير از خداي متعال ثابت مي دانند ، هدفشان تأكيد بر قدرت خداوند است، به اين بيان كه اين قدرت در بالاترين مرحله اش وجود دارد، به طوري كه گاهي خداي متعال خود متولي شفاعت است وگاهي آن را به عدّه اي از بندگان ودوستانش كه از آنها راضي است واگذار مي كند; يعني در آن دخالت مي كند وآن را از خودش به يكي از افرادي كه خلقش كرده منتقل مي سازد.

چه بسا يكي از اهداف اين روش قرآني ، اين باشد كه بنده را براساس وابستگي به قدرت الهي ورحمت مطلقه رباني وغير متكي به عمل شايسته تنها، تربيت نمايد; زيرا عمل در دادگاه عدل الهي تنها در صورتي مي تواند نجات دهنده باشد كه مقتضي نجات باشد. حال آيا كسي مي تواند ادعا كند كه با تكيه بر عملش ، از رحمت خداي سبحان بي نياز است ؟

قرآن كريم، به ما مي فهماند ، كه كارها از سلطنت و قدرت خداوند خارج نيست ، و بر تغيير ناپذيري حكم خود سخن مي گويد .

مثلا در آياتي مي فرمايد :

{فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ * خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ * وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ عَطَاء غَيْرَ مَجْذُوذٍ}(8)

((اما آنها كه بدبخت شدند، در آتش اند ; وبراي آنان در آنجا، زفير وشهيق (= ناله هاي طولاني دم وباز دم) است * جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمان وزمين بر پا است; مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مي دهد * اما آنها كه خوشبخت وسعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند ، تا آسمانها وزمين بر پا است ; مگر آنچه پروردگارت بخواهد ! بخششي است قطع نشدني)).

باتوجه به اين كه خداوند متعال بر ماندگاري اشقيا در آتش و جاودانگي سعادتمندان در بهشت فرمان داده است ـ واين را همانند ماندگاري آسمان وزمين قرار داده است ـ ولي با اين وضعيت آن را به مشيت خويش منوط دانسته تا متوجه سازد كه كارها از اختيار او خارج نيست ; حتي آن كارهايي كه حكم قطعي الهي در مورد آن صادر شده باشد.

پس هنگامي كه حتي حكم قطعي خداوند ، قدرت را از او بر نمي دارد واو را مجبور به چيزي نمي كند وچيزي را بر او واجب نمي گرداند; آيا كارهاي ما مي تواند قدرت را از خداوند سلب كند و نجاتمان از آتش دوزخ ، بر او واجب گرداند و او را به چيزي مجبور نمايد؟

هنگامي كه خداي سبحان ، بر قدرت مطلقه خود ـ حتي در موضوعاتي مثل شفاعت ـ تأكيد مي كند ، توجه ما را به آن قدرتي متوجه مي سازد كه هيچ چيزي آن را محدود و مقيّد نمي كند; هر چند دستور خودش باشد.

جا دارد، اشاره كنيم كه عمل انسان ـ هر چند عمل شايسته اي هم باشد ـ او را از رحمت خداوند بي نياز نمي سازد، وقدرت او را محدود نمي كند، واگر مشيت و خواست الهي ، براي جاودانگي وماندگاري كسي كه خدا به جاودانگي اش در بهشت يا دوزخ حكم نموده، شرط است; پس براي كسي كه حكم الهي براي جاودانگي اش صادر نشده، شرط بودن مشيت الهي سزاواتر است.

شفاعت جز جلوه اي از جلوه هاي اراده الهي ورحمت مطلقه اش، چيزي ديگر نيست. اين مطلب ، سخن گزافي نيست ; بلكه بر اساس يك قانون مشخصي است. مثلاً كسي كه مي خواهد به مقام والاي علمي برسد ، ناگزير برخي مقدمات آن را بايد فراهم كند وبه مراتب نزديك آن برسد، در اين صورت شفاعت ، داراي معناي عاقلانه كمكي براي رسيدن به هدف خواهد بود ; ولي كسي كه هيچ مرتبه اي از مراتب آن را درك نكرده ، معنا ندارد كه بخواهد از طريق شفاعت بدان برسد. ونيز كسي كه اصلاً رابطه اي با شفاعت پذير ندارد ـ مثل كسي كه بر ارباب خود سركشي كند ـ به شفاعت اربابش نمي رسد; چرا كه شفاعت تمام كننده وتكميل كننده سبب است ; نه اين كه ايجاد سبب نمايد.

همچنان اثر گذاري شفيع نزد مولاي خودش بيهوده نيست ، او نيز اين حق را ندارد كه خواستار باطل شدن قوانين پاداش وكيفر يا مولويت مولا درحق بندگانش باشد . هم چنين نمي تواند از او بخواهد كه از دستورات و تكاليفش دست بردارد ; بلكه شفيع بايد از باب مولويت مولايش بر بندگان ، تسليم او وتسليم قوانين ودستورات وپاداش وكيفر وثواب او در حق بندگانش باشد.

شفيع ، تنها مي تواند به آن صفات مولا كه موجب بخشش وگذشت او است متوسل شود . هم چنين مي تواند به آن صفات بنده كه نياز او را به مهرباني و عطوفت مي رساند مثل : حسن سابقه و بدي حال و عذر خواهي اش استناد كند . خلاصه اين كه وظيفه شفيع خارج كردن عبد، از محدوده مولويت مولا ودايره دستورات و كيفرهاي او نيست; بلكه وظيفه او اين است كه كوشش كند، بنده را از تحت يك فرمان مولوي ، به يك فرمان مولوي ديگر منتقل نمايد.

 

—————————–

1. . يونس: 18.

2. . بقره: (2)، 48.

3. . انعام: (6)،51.

4. . زمر: (39)،44.

5. . بقره: (2) ، 255.

6. . انبياء: (21)،28.

7. . شعراء: (26) ،100.

8. . هود: (11)، 106 ـ 108.

شفیع کیست ؟

1 ـ از توضيحات گذشته ، روشن شد كه شفاعت از ويژگي هاي مولويت است و شخصي كه داراي اين ويژگي است ، مي تواند در محدوده اجراي مولويتش شفاعت را به هر كسي كه بخواهد اعطا كند، تا جلوه اي از رحمت وقدرت او باشد.

از آن جا كه مولويت حقيقي در عالم وجود، تنها مولويت خداي سبحان است و مولويت هاي ديگر، اعتباري هستند ; از اين رو شفاعت از حقايق ويژه حضرت حق جلّ و علا است. قرآن كريم مي فرمايد :

{قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا}(1) ((بگو : تمام شفاعت از آن خدا است)).

وجز اين شفاعت، شفاعت هاي ديگر، شفاعت دروغ هستند ; مثل سخن مشركان كه در آيه شريفه آمده است :

{وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ}(2)

((ومي گويند : اينها شفيعان ما نزد خدا هستند)) .

اما شفاعتي كه خداوند آن را اجازه فرموده است ، در واقع از خود خدا ، ناشي مي شود وبه سوي او باز مي گردد; مثل آيه شريفه :

{لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا}(3)

((آنان هرگز مالك شفاعت نيستند، مگر كسي كه نزد خداوند رحمان، عهد و پيماني دارد)).

قرآن كريم با صراحت مي فرمايد كه اجازه شفاعت تنها به چند گروه داده شده است، از آن جمله :

1. ملائكه :

{وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاء وَيَرْضَي}(4)

((و چه بسيار فرشتگان آسمان كه شفاعت آنها سودي نمي بخشد;مگر پس ازآن خدا براي هر كس بخواهد وراضي باشد ، اجازه ]شفاعت[ دهد !))

گواهان حقّ :

{وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ}(5)

((كساني را كه غير از او مي خوانند قادر بر شفاعت نيستند; مگر آنها كه

شهادت به حق داده اند وبخوبي آگاهند)).

گواهان حقّ ، همان طائفه اي از مؤمنان هستند كه بايد در مرتبه اي پايين تر از انبيا و بالاتر از ديگر افراد امت باشند . و شكي نيست كه اهل بيت عليهم السلام ، از پيشگامان اين گروه وبارزترين مصداق آنان هستند كه به حق گواهي داده وبدان عمل كرده اند وبه خاطر آن جهاد نموده اند; تا چه رسد به اين كه از كساني باشند كه قرآن كريم بر عصمت آنان تأكيد نموده است.(6)

با مطالعه احاديث شريف نبوي مي بينيم كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله صريحاً فرموده اند : در روز قيامت انبيا، سپس علماء، سپس شهيدان شفاعت مي كنند(7) ونيز مي فرمايد :

((شفاعت كنندگان پنج گروه اند : قرآن، و رَحِمْ، و امانت، و پيغمبر شما واهل بيتش عليهم السلام ))(8)

خود محمـّد بن عبدالوهاب در كتابِ ((كشف الشبهات)) ـ با استناد به احاديثي كه بخاري و مسلم در صحيحشان واحمد در مسند(9) آورده اند، مي گويد:

((حق شفاعت به غير نيز داده شده است، بنابراين صحيح است كه ملائكه شفاعت كنند و هم پيشگامان و اولياء هم شفاعت كنند.))(10)

—————————–

1. . زمر: (39)،44.

2. . يونس: (10)18.

3. . مريم: (19)،87 .

4. . نجم: (53)،26.

5. . زخرف: (43)، 86 .

6. . احزاب: (33)، 33.

7. . سنن ابن ماجه: ج 2، ص 1443، ح 4313.

8. . كنز العمال: ج1، ص390.

9. . صحيح بخاري: كتاب التوحيد، باب قوله تعالي : {وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ}، ح 7439، و نيز كتاب جنائز، باب «فضل من مات له ولد فاحتسب، ح 1248 ومسند أحمد : ج3، ص152 وصحيح مسلم، كتاب البر والصلة والآداب، ح 2632.

10. . كشف الشبهات: ص 70.

شفاعت شوندگان

بين دانشمندان مسلمان بحث است كه شفاعت شامل حال چه كسي خواهد شد؟ معتزله گفته اند : شفاعت پيامبر صلي الله عليه و آله شامل اطاعت كنندگان خواهد بود; تا اين ، پاداش وزيادي رتبه اي براي آنان باشد، و ممكن نيست كه شامل حال گنه كاران شود، به دليل آياتي كه دلالت دارند بر اين كه انسان ، مرهون عمل خودش هست ، وبه دليل اينكه شفاعت گناهان را محو نمي كند. از ابي الحسن خياط، يكي از بزرگان معتزله نقل شده است كه او در بحث با قائلان به شفاعت به اين آيه استناد مي كرد :

{أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي النَّارِ};(1)

آيا تو مي تواني كسي را كه فرمان عذاب درباره او قطعي شده رهايي بخشي ؟

شيخ مفيد (ره) در پاسخ به آن ، گفته است :

((قائلان به شفاعت ، ادعا نمي كنند پيامبر صلي الله عليه و آله كسي است كه مستحقين آتش را از آن نجات مي دهد ; بلكه ادعا مي كنند : آن خداست كه آنان را به خاطر احترام به پيامبرش و پاكان از اهل بيتش عليهم السلام نجات مي دهد))(2)

عقيده بيشتر مسلمانان اين است كه شفاعت براي كنهگار مسلمين است، نه كافران ومشركان ; چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد :

((شفاعتم را براي مرتكبان گناه كبيره از امتم ذخيره كرده ام))(3)

علامه طباطبايي براي اثبات اين نظريه در قرآن كريم به آيات ذيل استناد كرده است :

{كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ * فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّي أَتَانَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ}(4)

(([آري] هر كس در گرو اعمال خويش است * مگر اصحاب يمين [كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان وتقوايشان به دست راستشان مي دهند] * آنها در باغهاي بهشت اند وسؤال مي كنند * از مجرمان : * چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت ؟ ! * مي گويند : ما از نمازگزاران نبوديم * واطعام مستمند نمي كرديم * وپيوسته با اهل باطل همنشين وهم صدا بوديم * وهمواره روز جزا را انكار مي كرديم * تا زماني كه مرگ ما فرا رسيد * از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودي نمي بخشد)).

علامه طباطبايي با استناد به اين آيات مي فرمايد: ((اين آيات فرق بين اصحاب يمين وگنهكار را تبيين فرموده وصفاتي را كه گنهكار را به آتش مي كشاند و منجرّ به عدم برخورداري آنها از شفاعت مي گردد، يادآور شده است.

لازمه اين توضيح واز باب مفهوم تقابل وتقارن و مقايسه ، اين است كه اصحاب يمين، كساني هستند كه به صفات ياد شده متصف نشده اند ; به شفاعت شفيعان رسيده اند . گويا اين سرنوشت براي گنه كاران به دو سبب بوده است :

1. دست زدن به مخالفت اساسي در قالب دين.

2. ممنوع بودن شفاعت براي كساني كه دست به اين گونه مخالفت زده اند.

از باب مفهوم تقابل مي فهميم كه سرنوشت اصحاب يمين ، نتيجه بر طرف شدن اين دو سبب است ; آنها از جهتي به مخالفت اساسي، دست نزدند، تا از جهتي ديگر اين كه به همين دليل آنها از جمله مشمولان شفاعت قرار گرفتند . گرچه ممكن است آنها دست به مخالفتهاي غير اساسي زده باشند كه در اين صورت معناي شفاعت مطابق آيه شريفه اي خواهد بود كه مي فرمايد :

{إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ}(5)

{اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي مي شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مي پوشانيم)).

البته گناهان كوچك ، با تكرار مداوم تبديل به گناهان كبيره مي شوند ، با اين بيان شفاعت براي اصحاب يميني كه مرتكب گناهان كبيره شده اند ، ثابت مي شود . از اين رو پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود :

((شفاعت من براي به جا آورندگان كبيره از امتم مي باشد، أما بر نيكوكاران راهي نيست)).(6)

با تطبيق اين موضوع با آيه شريفه:

{وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي}(7) ؛ ثابت مي شود كه به نظر علامه ي طباطبائي اصحاب يمين كساني هستند كه خداي سبحان راضي به شفاعت آنان شده است ; ولي مراد از رضايتي كه در آيه بيان شده، رضايت از عمل نيست; چرا كه برخي از اعمال شفاعت شوندگان ، مورد قبول نيست. پس معناي آن بايد رضايت از دين باشد; يعني، دين شفاعت شونده، تمام شرايط اساسي وپسنديده را دارا است.

—————————–

1. . سوره زمر: (29)،19.

2. . الفصول المختاره: ص 78، (دار المفيد).

3. . مجمع البيان: ج 1 ، ص 104.

4. . سوره مدثر: (74)، 38 ـ 48.

5. . سوره نساء: (4)،31.

6. . تفسير الميزان: ج 1،ص 170 (چ اعلمي، بيروت).

7. . انبياء: (21)،28.

پاسخ به برخی شبهات

با توجه به آنچه گذشت، حال مي توانيم درباره شفاعت، به تعدادي از شبهات مطرح شده پاسخ گوئيم:

شبهه اول: مراد از شفاعت، كرنش خداي سبحان ، در برابر آفريده اي از آفريدگان خودش مي باشد.

پاسخ: آمرزش الهي چند سبب دارد، از آن جمله دعا، توبه وشفاعت است، پس همان طور كه قبولي دعا وتوبه وتحقق آمرزش به سبب آن دو، به معناي كرنش خالق در برابر مخلوقات نيست، بلكه معناي آن، رساندن رحمت الهي بر بندگان است، شفاعت نيز چنين است; يعني خالق، رساندن رحمت بر بندگانش را وابسته به شفاعت دانسته است. هدف از اين وابستگي ، اثر تربيتي است كه رابطه بين مردم وانبيا واوليا را مستحكم كرده و بر جايگاه آنان به عنوان الگو و رهبر جامعه تأكيد دارد.

از آنجا كه خداي سبحان، خودش باب شفاعت را گشوده و شفاعت گنندگان را معين كرده وويژگي و حال شفاعت شوندگان را تعريف نموده است; ديگر هيچ پايه واساسي براي اين اشكال وشبهه باقي نمي ماند.

شبهه دوم : لازمه شفاعت اين است كه شفيع بيش از خداوند، نسبت به بندگان رحمت و دلسوزي داشته باشد.

پاسخ : از مطالب گذشته روشن شد كه ((شفاعت)) تصميمي نيست كه شفيع، بدون اراده الهي بدان اقدام نموده باشد; بلكه تنها دري است كه خداوند ، آن را گشوده و شرايط وافرادش را تعريف نموده است ، تا از گذرگاه شفيعان، رحمتش را بر بندگانش برساند. پس دلسوزي شفيعان ، پرتوي از اشعه به عاريت گرفته شده آن خورشيد لا متناهي است.

شبهه سوم: مقصود از شفاعت; يعني، وجود دو حكم مختلف در حق بنده است; يك حكم قبل از شفاعت كه همان كيفر و عذاب مي باشد و حكم بعد از شفاعت كه آن رهايي از عذاب ورسيدن به نعمت الهي است. اگر حكم اولي با عدالت وحكمت سازگار باشد، در اين صورت شفاعت، مخالف با عدالت خواهد بود، واگر حكم دومي با عدالت وحكمت سازگار باشد، در اين صورت حكم اولي ظلم خواهد بود.

پاسخ : براي اين حالت نمونه هايي وجود دارد : يكي از نمونه هايش

فرود آمدن بلا قبل از دعا ، صدقه دادن و يا صله رحم است و بر طرف شدن بلا بعد از به جا آوردن دعا ، پرداخت صدقه ويا انجام صله رحم است . همان طور كه در فرودآمدن بلا حكمتي هست، در برطرف شدن بلا، نيز به وسيله اسباب فوق حكمتي است.

در شفاعت هم مسأله اين است ; يعني ، فرمان به كيفر قبل از شفاعت ، سازگار باعدل الهي وعمل بنده واستحقاق او است ، وفرمان به رهايي از كيفر بعد از شفاعت هم ، با رحمت ودلسوزي ومهرباني خداوند سازگار است.

شبهه چهارم: وعده دادن به شفاعت باعث مي شود كه مردم در ارتكاب گناهان بي باك باشند.

پاسخ : اگر اين مطلب صحيح باشد، پس بايد درِ توبه ورحمت الهي را بست، وحال آنكه حكمت الهي ، مي خواهد كه درهاي اميد به روي بندگان گنهكار باز باشد، تا آنان يك ارتباطي با او داشته باشند وقرباني يأس ونوميدي ـ كه آنها را به سردرگمي وسقوط مي كشاند ـ نشوند.

شبهه پنجم: آن شفاعتي جائز است كه مؤمن دعا كند وبگويد : خدايا! پيامبر ما محمـّد صلي الله عليه و آله را براي ما در روز قيامت شفيع گردان ; ولي جايز نيست كه بگويد : اي رسول خدا! مرا در روز قيامت شفاعت كن. ابن تيميّه ومحمـّد بن عبدالوهاب اين اشكال را خاطر نشان ساخته واستدلال كرده اند : شكل دوم از شرك در عبادت ، چرا كه كاري شبيه كار بت پرستان انجام داده كه مي گفتند :

{هؤلاء شفعاؤنا عند الله};(1) ((اينها شفيعان ما نزد خدا هستند)).

وخداوند مي فرمايد:

{فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا};(2) ((هيچ كس را با خدا نخوانيد)).

شفاعت به اين معنا، از قبيل شفاعت از غير صاحبش مي باشد; ونيز طلب شفاعت از مرده باطل است.

پاسخ : شرك در عبادت بر دو پايه استوار است :

الف) اعتقاد به تدبير وآفرينش در مورد كسي كه به عنوان معبود برگزيده شده است، ويا اعتقاد به اين كه كارهاي آفرينش وتكوين به او واگذار شده است .

ب) براي كسي كه به عنوان معبود برگزيده شده است ، خضوع وتسليمي دركار باشد كه گوياي پرستش آن معبود باشد.

در حالي كه در شفاعت نه اعتقادي به قدرت ذاتي حضرت رسول صلي الله عليه و آله در تدبير وآفرينش هست، ونه اعتقادي به اين كه كارها به آن حضرت واگذار شده است و براي آن حضرت خضوع وتسليم ـ به اين معنا ـ وجود ندارد. وتنها چيزي كه هست اين كه مقام ومنزلتي به پيامبر صلي الله عليه و آله اعطا شده است تا اينكه شفيع امتش باشد.

آيه شريفه اي هم كه در مورد اين اشكال بدان استدلال كرده اند چنين مي باشد :

{وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا}

در اين آيه ، آن شفاعتي كه شرك و باطل است، همراه با پرستش بت و شاخه اي از آن است . به همين دليل بطلان آن اعلام شده است . ولي طلب شفاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله همراه با عبادت نيست تا باطل باشد. علاوه بر آن قانون صحـّت وبطلان بر اساس مشابهت صوري نيست ; زيرا اگر چنين بود ، پس بايد سعي وطواف وامثال آنها نيز از جمله جلوه هاي شرك شمرده مي شدند ; چون مشركان هم اين اعمال را انجام مي دادند.

درباره آيه شريفه {وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ} گفتني است كه پاسخ ، همان جوابي است كه براي آيه گذشته داده شد، وآن اين است كه : اين آيه، موردي را شامل است كه دعا به شكل عبادت باشد، ودعا كننده، پروردگار يا معبودي را مخاطب قرار دهد،از اين رو آيه شريفه از عبادت غير خداي سبحان ـ در باب دعا ـ باز مي دارد، وشامل هر درخواستي از هر درخواست شونده اي نمي شود. واگر آيه به اين معنا باشد، در اين صورت، آيه از هر چيزي كه موجب پايداري زندگي اجتماعي باشد (مثل تعاون كه بدون آن نمي توان ثبات زندگي اجتماعي را فرض كرد) باز خواهد داشت. آيا عاقلانه است كه شرع مقدس، درخواست مسلماني از مسلمان ديگر را ممنوع سازد ؟ وآيا اين نوع از درخواست ، درخواست از غير خدا محسوب مي شود ؟!

ممكن است گفته شود كه شفاعت از اين قبيل نيست ; بلكه كيفيت اشكال اين است كه اين گونه درخواست، طلب چيزي است كه از ويژگي هاي معبود است، وآيه شريفه بازدارنده از هر نوع درخواستي نيست ; بلكه تنها باز دارنده از درخواستي است كه از ويژگي هاي معبود است . واين نوع از درخواست ، از نمونه هاي درخواست از غير خداوند است .

در پاسخ ياد آور مي شويم كه معناي درخواست شفاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله ، منطبق ساختن ويژگي الهي، بر آن حضرت نيست; تا از قبيل خواندن غير خداي سبحان باشد; بلكه در جاي خود ثابت شد كه خداي سبحان ، به پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه شفاعت داده است كه براي ما نيز جايز است آن را از آن حضرت بخواهيم، همان گونه كه نيازمندي خود را از هر كسي كه توانايي بر آن كار داشته باشد، درخواست مي كنيم . و اين طلب، درخواستي است كه بر توحيد ويگانه پرستي تأكيد دارد وبوي شرك از آن به مشام نمي رسد ; چرا كه در نهايت به اجازه وفرمان الهي منتهي مي گردد. و خداوند تنها آن شفاعتي را باطل كرده كه همراه با شرك باشد ; مثلا شفاعت مورد بحث در آيه شريفه {وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ}; به اجازه وفرمان الهي منتهي نمي گردد، وخداوند براي شفاعت آنها اجازه نداده است، وبراي انسان نيز جايز نيست كه شفيعانش را خود برگزيند. و تنها اين اجازه به او داده شده كه شفاعت را از كسي درخواست كند كه از طرف خداوند اجازه شفاعت داشته باشد، وشفاعت پيامبر صلي الله عليه و آله از اين قبيل است.

اما اين كه گفته اند : درخواست شفاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله ، طلب شفاعت از كسي است كه صاحب آن نيست، پاسخش روشن شد كه صاحب اصلي وجود، خود خداي سبحان است، وهر صاحب ديگري جز او به واسطه ملكيت اعتباري ظاهري، صاحب خواهد شد.

منظور از اين اشكال جايز نبودن درخواست چيزي از غير مالك حقيقي است . (كه او خداي سبحان است). در اين صورت لازمه آن تباه شدن زندگي اجتماعي است كه بر پايه همكاري وداد و ستد و درخواست از كسي كه به

مالكيت اعتباري آن را صاحب شده، پايه گذاري گشته است.

پس درخواست شفاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله ـ با توجه به اين كه ثابت شد آن حضرت از طرف خداي سبحان براي شفاعت امتش اجازه دارد ـ يك نوع درخواست از مالك اعتباري اش مي باشد، واگر درخواست از مالكان اعتباري، باطل وشرك باشد ، زندگي اجتماعي از حركت مي ايستد; زيرا زندگي جز به واسطه آنچه كه ـ به نظر برخي ـ شرك وباطل است ، پا بر جا نخواهد بود.

اما آخرين سخنشان كه گفته اند : درخواست شفاعت از ميت باطل است، ودرخواست شفاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله از اين قبيل مي باشد، سخني بسيار سست است، واين با عقيده كسي كه به غيب ايمان دارد ، تناسبي ندارد. وتنها متناسب با كسي است كه ماده را خلاصه وجود و آخرين تعريف آن مي داند ; در حالي كه ما اعتقاد نداريم كه وقتي كه كسي مرد ودر قبر گذاشته شد وسنگ لَحد را چيدند، همه چيز تمام شده باشد ; بلكه اعتقاد داريم كه حقيقت انسان وابسته به روح او است، وجسم نمادِ مادي اين حقيقت است ومرگ تنها جسم را در برمي گيرد وبه اين حقيقت نمي رسد. اين مطلب، امري است كه مربوط به همه انسانها است.

ولي روح انبياء واولياي مقرب الهي ، داراي مقام و جايگاه ويژه اي است كه از حوصله فهم ما خارج است. علاوه بر آن، ما از جسم ، درخواست شفاعت نمي كنيم، بلكه آن را از روحي مي خواهيم كه نمي ميرد . از روح شخصيتي مي خواهيم كه اشرف انبيا و فرستادگان است. واگر رابطه ما با پيامبر صلي الله عليه و آله ، رابطه با جسم ميت باشد; پس سلام دادن ما در نمازهاي پنجگانه بر آن حضرت و شهادت وگواهي پيامبر صلي الله عليه و آله براي ما واعمال ما چه معنا خواهد داشت ; در حالي كه قرآن كريم به اين حقائق تصريح نموده است .؟!

—————————–

1. . يونس: (10)، 18.

2. . جن: (72)،18.

چکیده ی بحث

شفاعت ، رحمتي است كه خداوند از مسير واسطه هايي كه خود آنان را برگزيده وتعيين كرده است، به يكتاپرستان مي رساند ، همان گونه كه قرآن كريم ونصوص سنت شريف پيامبر صلي الله عليه و آله بدان تصريح نموده اند. و هيج گونه شركي در شفاعت وجود ندارد ; بلكه دليل ديگري بر اراده مطلقه ، قدرت بي انتها ، رحمت فراگير ولطف همگاني خداوند است، وآن را براي افرادي كه قابليت آن را داشته باشند مقرر فرموده است.

اميد است مشمول عنايت خاصه شفيعان حقيقي درگاه الهي واقع گرديم.

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.