موسسه اندیشه ملل

موسسه اندیشه ملل

Search
Close this search box.

کتاب درس های اسفار جلد 3شهید مطهری

 

 

جلسه سی و هفتم‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم. فی توضیح ما ذکرنا فی تحقیق الحرکة الکمیة. «إعلم أن کل ما یتقوم ذاته من عدة معانٍ فله تمامیة …» «1».

به مناسبت بحث نحوه بقای موضوع در حرکت کمّی، مرحوم آخوند در اینجا بحثی را مطرح کرده‏اند که بیش از آنکه به این فصل مربوط باشد به مباحث ماهیت مربوط است. مباحث ماهیت قبلًا در همین کتاب طرح شده و مطلبی که در اینجا آمده قبلًا گفته شده است. بعدها باز به مناسبتهای دیگر و مخصوصاً در سفر نفس، این مطلب خواهد آمد. ما نمی‏خواهیم وارد مبحث ماهیت بشویم؛ همین قدر می‏خواهیم که مطالب این فصل تا اندازه‏ای روشن شود.

توضیح مطلب این است که چنین گفته می‏شود که هر جسمی به اعتبار تحقق و وجود خارجی آن، مرکب از دو جزء است که یک جزء را اصطلاحاً «ماده» و جزء دیگر را «صورت» می‏نامند، که این مطلب یعنی مسئله ترکب امور طبیعی از ماده و صورت از

______________________________
(1). اسفار، ج 3، مرحله 7، فصل 25، ص 93.

 

13

 

ارکان فلسفه ارسطویی است. یک مطلب دیگر در منطق از یک نظر و در فلسفه از نظر دیگر مطرح است و آن این است که ماهیات اشیاء عبارتند از مجموع اجناس و فصول، و ماهیت یک شی‏ء از «جنس قریب» و «فصل قریب» آن شی‏ء تشکیل شده است‏ «1».

مطلب سوم بحثی است که راجع به رابطه میان این دو مطلب می‏شود. آیا در فلسفه ارسطویی که از یک طرف «وجود خارجی اشیاء» مرکب است از مواد و صور، و «ماهیت اشیاء» مرکب است از اجناس و فصول، رابطه‏ای میان اجناس و فصول از یک طرف و مواد و صور از طرف دیگر وجود دارد؟ جواب می‏دهند که بله، رابطه‏ای هست و آن این است که مواد، منشأ انتزاع اجناس هستند و صور منشأ انتزاع فصول. نمی‏گوییم جنس تعبیر ذهنی ماده است و ماده تعبیر خارجی جنس؛ عیناً این را نمی‏خواهیم بگوییم، بلکه می‏گوییم خود ماده و صورت هم دو کلی یعنی دو ماهیت هستند. ماده خودش یکی از انواع جوهر است ولی همین ماده به یک اعتبار دیگر که لحاظ شود دیگر ماده نیست، بلکه جنس است. صورت هم که یکی از انواع جوهر است به یک اعتبار نوع است و صورت، و به اعتبار دیگر فصل.

بنابراین مأخذ انتزاع جنس و فصل دو چیزند که آن دو چیز، خودشان به اعتبار دیگر نوع هستند.

توضیح اینکه فلاسفه می‏گویند جواهر بر پنج قسم‏اند: عقل، نفس، ماده، صورت و جسم. فلاسفه ماده را از آن جهت که ماده است یکی از انواع عالم می‏دانند و صورت را نیز یکی از انواع عالم می‏دانند و در عین حال جسم را یک نوع دیگر در مقابل این دو نوع می‏شمارند. از این دو نوع که ماده و صورت باشد دو معنی دیگر اعتبار می‏شود که یکی جنس است و دیگری فصل و از مجموع آندو [یعنی ماده و صورت‏] نوع پنجم به وجود می‏آید که جسم باشد. در اینجا سؤال خیلی روشنی پیش می‏آید که این حرف فلاسفه به چه معناست که جسم یکی از جواهر پنجگانه و در عین حال مرکب از ماده و صورت

______________________________
(1). البته بحث دیگری هم مطرح است که آیا اساساً ماهیت بسیط داریم یا نداریم؟ اگر ماهیت یا ماهیات بسیطی در عالم داشته باشیم، یعنی ماهیتی که نه جنس داشته باشد و نه فصل، معنایش این است که نوع یا انواعی در عالم وجود دارد که هر کدام یک مقوله مستقل‏اند. ولی اینها به چنین چیزی اعتقاد ندارند، بلکه معتقدند که هر نوعی از انواع، داخل در یک مقوله از مقولات ده گانه است و به این جهت مابه الاشتراک یا مابه الاشتراک‏هایی و همچنین مابه الامتیاز یا مابه الامتیازهایی دارد.

مابه الاشتراک‏ها را «اجناس» و مابه الامتیازها را «فصول» می‏گویند. در اینجا ماهیت از آن جهت که ماهیت است مورد نظر است و نظر به تحقق خارجی نیست.

 

14