فلسفه تاریخ جلد 2 شهید مطهری
1 ریشههای فکری فلسفه مارکس
– … همکار خیلی صمیمی مارکس که به او مارکس دوم هم میگفتند انگلس است که او هم در سال 1820 یعنی دو سال بعد از مارکس در شهر «بارمن» متولد میشود. انگلس خدمات زیادی نسبت به مارکس داشته، چه از جهت مادی و چه از جنبههای فکری. از جهت مادی، همان دوره فلاکت مارکس به وسیله تأمینهای مادی انگلس اداره میشد و اگر او نبود وی اصلًا قادر به ادامه حیات نبود. خودش از یک خانواده ثروتمند از اهالی «بارمن» بود و یک کارگاه نساجی و خلاصه ثروت قابل ملاحظهای داشتند؛ و بعد اشاره میکند که محیط خانوادگی انگلس او را خیلی زود به یک جوان سرکش مبدل کرد «1».
استاد: یک مسئله در اینجا همین است که هم خود مارکس هم انگلس، اینها هیچ کدام وابسته به آن طبقهای که مدافع آن طبقه از آب درآمدند نبودند، یعنی اینها جزو طبقهای که مدافع آن طبقه بودند نبودند یعنی از طبقه کارگر نبودند. خودش از طبقه بورژوا بوده، انگلس هم که اصلًا از طبقه سرمایهدار بوده؛ پدرش کارخانهدار بوده و [مؤلف] علت عصیان انگلس را فقط یک امر روانی توجیه میکند، میگوید به علت
______________________________
(1) خلاصهای از صفحات 8 و 9 کتاب مارکس و مارکسیسم.
9
تنگ نظریهای محیط خانوادگی؛ یعنی یک مسئله روانی است غیر از مسائل [طبقاتی]. میخواهم بگویم آیا خود وجود مارکس و وجود انگلس نقض کننده فلسفه آنها نیست؟ آری، برای این که اساس این فلسفه بر این است که فکر انسان زاده محیط طبقاتی و وضع طبقاتی اوست. میخواهیم ببینیم که خود مارکس و انگلس چه موقعیت طبقاتی داشتند که چنین افکار و اندیشههایی پیدا کردند؟ آیا موقعیت طبقاتیشان اقتضا میکرد که چنین اندیشههای انقلابی پیدا کنند بر ضد سرمایه داری یا نه؟ یا یک جا یک سرمایهدار تبدیل میشود به یک انقلابی ضد سرمایهدار؟ این چگونه قابل توجیه است؟
هگل گویا دو طبقه شاگرد داشته، یکی طبقه شاگردهای پیرتر و پختهتر و قدیمیتر که مثل خودش بیشتر فکر کردهاند، و یکی هم گروه جوانان که اینها را چپیهای هگل میگویند؛ گروه جوانان پیرو هگل؛ و ظاهراً اینها در چپ و راست کرسی استادی هگل مینشستند. به این جهت آن کسانی که دارای افکار محافظه کارانهای یعنی هگلی بودند بعدها دنیا اینها را «دست راستی» نامید، و این گروه جوانان را که همه، افکارشان افکار انقلابی بود گفتند «چپیها»؛ یعنی آنهایی که در دست راست هگل مینشستند، و آنهایی که در دست چپش مینشستند.
در سال 22 که ما رفتیم بروجرد، در بروجرد یک وضع خیلی عجیبی بود. آن کسانی که میآمدند درس آقای بروجردی (چون آقای بروجردی آن وقت هنوز بروجرد بودند) حتی جاهایشان مشخص بود. آن کسی که دست راست آقا مینشست ممکن نبود جایش عوض شود.
دست راستِ دست راست هم همینطور و … دست چپ هم همین جور. اینها پیش خودشان حسابهایی داشتند. دیگر آنهایی که جوانتر بودند حق نداشتند که بیایند در آن جاها بنشینند، باید میآمدند وسط مینشستند. منتها جوانهاشان سی چهل سالشان بود و پیرهاشان همه شصت ساله و هفتاد ساله بودند. آقای بروجردی خوشش نمیآمد. ایشان روی صندلی نمینشست، همین جور نشسته روی زمین درس میداد. جمعیت زیاد نبود. همهشان حدود پنجاه نفر بودند. یک روزی ایشان آمد، شاید هم به عمد، برای این که [آن وضع را] بهم بزند، آنجایی که آنها نشسته بودند ننشست، یک جای دیگر نشست. آن روز آن ترتیب بهم خورد. فردا گفتند لابد آقا جا را عوض کرده. آمدند همان
11
ترتیب را در این طرف دیگر قرار دادند. آن روز باز آقای بروجردی رفت سر جای اوّلش نشست. آن روز هم آن ترتیب بهم خورد. باز فردا آمدند سر جای اوّل همان ترتیب را درست کردند. آخرش آن ترتیب بهم نخورد، همینطور بود که بود. شاگردهای هگل هم به همین شکل مثل شاگردهای آقای بروجردی بودند (خنده استاد و حضار)، جاهای مشخصی داشتند، یک گروه دست راست مینشستند، یک گروه دست چپ.
– ولی در اینجا میگوید مارکس از ابتدای تحصیلات خود در برلین به گروه جوانان پیرو هگل و آزادگان پیوست.
استاد: یعنی در شاگردها به این گروه پیوست.
– یعنی منظور از این دو گروه در اینجا یک گروه است؟
استاد: بله، همه یک گروهند. ضمناً از اینجا معلوم میشود که مارکس بر خلاف خود هگل [فیلسوف نبوده است.] هگل فیلسوف زبردستی است، یعنی افکار خیلی زیادی دارد، واقعاً مادر و پدرِ این افکار جدید شمرده میشود، منتها اساس فلسفهاش یک اساس خاصی هست یعنی خیلی بر اساس توهمات و اینجور چیزهاست؛ ولی یک آدمی است که بالاخره میشود گفت که فیلسوف بوده. در فلسفه خیلی کار کرده، خیلی زحمت کشیده، سالها تدریس میکرده، کارش و فنش این بوده است. ولی مارکس اساساً تحصیلات فلسفی نداشته، تحصیلاتش منحصر به همان سه چهار سال دانشگاه بوده، یعنی در حدی که او در دانشگاه بوده است. بعد از آن که از دانشگاه هم خارج شده نه تحصیل فلسفه کرده و نه تدریس فلسفه؛ مطالعاتش بیشتر در مسائل اجتماعی و اقتصادی و تاریخی بوده و بعد هم مبارزات اجتماعی و عملی؛ یعنی یک آدمی نیست که از نظر کار کردن در فلسفه، بگوییم مثل یک فیلسوف زیاد کار کرده و زیاد فکر کرده؛ نه، یک نظریاتی همان اول پیدا کرده، همانها را هم دنبال کرده است. انگلس هم همین جور است.
12